تــنــهــایــی مــن

اینجا همه چی یخ بسته ...

لیاقت میخواهد
بودن در زندگی دختری
که با تمام عشقش ،
نبودنت را اشک میریزد ...
تعجب نکن !!..
در بی لیاقتی تو شکی نیست ...
اینجا ،
دلیل بودنت میان بغض هایم ،
ساده لوحی خودم است ..
نه لیاقت تو....
بــــــــــرو!!!!
ترس از هیـــچ چیـــز نـــدارم
وقتی یقیـن دارم بیشـتر از مـن
کســی دوستـت نخـــــــواهد داشت
بیشتر از من کسی طاقت کم محـلی هایـت را نـدارد
بُـــــــــــــرو !!!!
ترس بــرای چه؟؟
وقتی می دانم یکــ روز تُف مــی اندازی به روی تمـــام آنهایی کـــه
به خاطرشــــان من را از دست دادی...

 

[ جمعه 4 تير 1395برچسب:, ] [ 13:38 ] [ Shabnam ] [ ]


ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻗﻮﺭﺕﺩﺍﺩﻧﺶ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﯽ ﺗﻨﺪﻭﺗﻨﺪ ﺁﺏﺑﺨﻮﺭﯼ؟؟
ﺷﺪﻩ ﺩﻟﺖ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﭘﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ، ﺍﻟﮑﯽ ﺑﺎﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺤﺚ ﻭ ﺩﻋﻮﺍﮐﻨﯽ؟؟
ﺷﺪﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺕﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖﺑﻐﻀﺘﻮ ﺑﺸﮑﻨﯽ؟؟
ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮ ﺍﺯ ﻋﺮﻕ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽﺍﻣﺎﺣﺎﺿﺮﻧﺒﺎﺷﯽﺑﯿﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﺎ ﺧﯿﺴﯽﭼﺸﻤﺎﺕ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻦ؟؟
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻄﻠﻖ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼﺍﯾﻨﮑﻪﺻﺪﺍﯼ ﻫﻖ ﻫﻘﺖ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻧﺸﻪﺑﺎﺩﺳﺖﺟﻠﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﻭ ﺑﮕﯿﺮﯼ؟؟
ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺗﻮﺁﯾﻨﻪﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﭘﻒ ﮐﺮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ؟؟
ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﺍﻝ کسی ﮐﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ : ﭼﯽﺷﺪﻩ؟ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ !!!
ﺑﮕﯽﺧﻮﺑﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺻﺪﺍﺕ ﺑهش ﺑﮕﻪﺑﺎﻭﺭﻧﮑﻦ؟؟
ﺷﺪﻩ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﺖﻧﯿﺎﺩ ..ﻧﻔﻬﻤﻦ ﻋﻤﻖ ﻏﺼﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﺵ ﻟﻮ ﺑﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖﻋﺠﯿﺐ ﺧﺮﺍﺑﻪ؟؟
ﺷﺪﻩ ﭘﺎﺷﯽ ﺑﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﭙﺮﺳﯽ :ﺩﺭﺩﺕﭼﯿﻪ؟؟ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﻮﺩتو ﺍﺫﯾﺖﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟
ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻋﻼﻣﺖﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏﺑﺪﯼ؟؟؟
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ…………………………..؟؟؟؟
ﺷﺪﻩ ﮐﻪ……….
ﺍﮔﻪ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯽ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦﭼﯿﺰﺍﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ؟؟
ﺳﺨته …

[ شنبه 29 خرداد 1395برچسب:, ] [ 13:21 ] [ Shabnam ] [ ]


 

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

 

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !

همین بس که :

 

نفس کشیدنم دراین مرگ تدریجی

مثل خودکشی است با تیغ کند....

 

[ پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:53 ] [ Shabnam ] [ ]


و مرا

آنقدر آزردی ..

که خودم کوچ کنم از شهرت ..

بکنم دل ز دل چون سنگت ..

تو خیالت راحت ..

می روم از قلبت ..

میشوم دورترین خاطره در شب هایت

تو به من می خندی ..

و به خود می گویی:

باز می آید و می سوزد از این عشق

ولی ..

بر نمی گردم نه!

می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد ..

عشق زیباست و حرمت دارد ..

تو بمان ..

دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت

سرد و بی روح شده است ..

سخت بیمار شده است ..

 

تو بمان در شهرت

 

[ پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:50 ] [ Shabnam ] [ ]



می خندم!

دیگر تب هم ندارم

داغ هم نیستم

دیگر به یاد تو هم نیستم

سرد شده ام

سرد سرد

نمی دانم

شاید…

شاید دق کرده ام!

کسی چه می داند…

بی حسم کردی.... نسبت به تمام حس های دنیا...!

[ پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:48 ] [ Shabnam ] [ ]


قـول داده ام....

گــاهـــے،هـــر از گـــاهـــے

فانـوس یـادت را بـے چـراغ و چـلـچـله

روشـن کـنـم

خیالت راحت، مـــن ھمان مــنـم

هـنوز هـم در ایـن شـبـهاے

بے خـواب و بـے خاطـرہ

میـان ایـن کـوچـه هـاے تـاریـک پـرسـہ مـیـزنـم

امـا بـه هـیـچ

سـتاره ی دیـگری سـلام نـخـواهـم کـرد

خیـالت راحــت

 

[ پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:45 ] [ Shabnam ] [ ]


روزگاری خواهد رسید...

همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...

به یاد من...

ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!

دلت هوایم را خواهد کرد...

به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...

به یاد خواهی آورد خنده هایم را...

به یاد خواهی آورد اشک هایم را...

مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی:
کاش کنارم بودی......

 

[ پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:41 ] [ Shabnam ] [ ]


باید باور کرد ...

گاهی باید بی رحم باشی با خودت ... باید دست دلت رو بگیری ٬ کنج خلوتی رو پیدا کنی خیره شوی در چشمان دلت و بدون هیچ مقدمه و حاشیه ای برایش بازگو کنی تمام آنچه را که خوب می داند اما نمی خواهد و یا شاید نمی تواند باور کند . باید بی رحمانه تمام بغض کردن هایش را ضجه زدن هایش را نادیده بگیری

و باز هم بگویی ...

و آنقدر بگویی ...

 

تا باور کند تمام آنچه را که نمی خواست 

 

[ پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:39 ] [ Shabnam ] [ ]


می خندم...

 

ساده می گیرم...

ساده می گذرم...

بلند می خندم و با هر سازی میرقصم ... نه اینکه دل خوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد! مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردم،سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...

برای" زنده ماندن" خودم را به "کوچه ی علی چپ" زده ام ...!

روحم بزرگ نیــــست! دردم عمیــق است ..

می خندم که جای زخــم ها را نبینی

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 21:36 ] [ Shabnam ] [ ]


خبر از من داری؟…

 

خبر از دلتنگی های من چطور؟

و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…

خبرش رسیده که مرده اند؟

هیچ سراغ دلم را میگیری؟

کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟

مچاله ام از دلتنگی؟

آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

وجدانت راحت…

خبرهای من به تو نمی رسد…

 

[ سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:, ] [ 21:30 ] [ Shabnam ] [ ]